خواندن نامه نانوشته

سناوندی · 17:21 1401/11/16

میرزا علی که تنها یک مرتبه به ملاقات حاج شیخ حسنعلی رفته بود از طرف دوستش توصیه میشود که اگر برایت مشکلی پیش آمد به ایشان متوسل بشو، سالها از این ماجرا گذشت تا اینکه او مامور شد تا به شکایت گروهی از مردم علیه عمال رضا شاه رسیدگی کند و او رای را به مردم میدهد ، اما از ترس جانش متواری میشود، در پناهگاه بیاد شیخ نخودکی میافتد تا نامه ای برای او بنویسد ، اما از ترس ماموران حکومت منصرف میشود ولی.....

اصل حکایت دوم:
میرزا علی جابری اصفهانی در سال 1393 هجری قمری برای من (فرزند شیخ نخودکی) نقل کرد که قریب 35 سال پیش عازم زیارت مشهد مقدس بودم.
مرحوم حاج سید محمد صادق خاتون آبادی رحمة الله علیه سفارش و تأکید کرد که در مشهد حاج شیخ حسنعلی اصفهانی را زیارت کنم. من نیز بنا به توصیه او فقط یک بار خدمت مرحوم حاج شیخ شرفیاب شدم. در مراجعت مرحوم خاتون آبادی از من پرسید: حاج شیخ را چگونه مردی دیدی؟ گفتم: بد مردی نبود. فرمود پس او را بدرستی نشناخته ای. ولی اگر وقتی به مشکلی دچار شدی به او متوسل شو. 
از این جریان سالها گذشت و در این مدت نه حاج شیخ را مجددا دیدم و نه با او مکاتبه ای داشتم. تا آنکه در اواخر سلطنت رضا شاه، گروهی از مردم به دادگستری شکایت بردند که عمال دربار املاک ما را متعلق به شاه معرفی کرده از تصرف ما خارج ساخته اند. بر اساس این شکایات مرا مأمور کردند تا به این موضوع رسیدگی کنم و گزارش دهم. اما برخی از صاحبنظران توصیه کردند که مبادا حق را به جانب شاکیان و صاحبان املاک بدهی زیرا ممکن است مخالفت با مأموران دربار برای تو موجب خطر شود. اما چون به محل رفتم و از نزدیک وضع فلاکت و فقر شاکیان را دیدم و دریافتم که همه آنها از ذراری حضرت زهرا علیها سلام بودند رضا ندادم که حق را کتمان کنم و بر کار مأموران سلطنت صحه گذارم و به همین جهات حکم را علیه دربار صادر کردم و به اصفهان بازگشتم. 
لیکن پس از روزی چند، به شهربانی احضار شدم. به جای آنکه به شهربانی بروم و شاید توقیف شوم به منزل یکی از آشنایان رفتم و در آنجا پنهان شدم. از آنجا به شیراز رفتم و در خانه یکی از دوستان متواری و مخفی گردیدم. روزی از سخن و سفارش حاجی سید محمد صادق یاد آوردم که فرموده بود: اگر دشواری برایت پیش آمد کرد به حاج شیخ حسنعلی متوسل شو. اما فکر کردم که نامه ها در تهران سانسور میشود و اگر من نامهای برای او بنویسم، اسباب زحمتش را فراهم ساخته ام و به این سبب از فکر تشبث به او منصرف شدم.
بعد از چند روز، کسی به آن منزل که مخفی گاه من در شیراز بود، مراجعه کرد و به صاحب خانه گفت از حاج شیخ حسنعلی اصفهانی مکتوبی آمده است و در جوف آن، نامه ای به عنوان میرزا علی جابری با آدرس منزل شما هست. صاحبخانه من حاج شیخ را نمی شناخت و مردد شد که در جواب او چه بگوید؟ من که در اطاق در بسته مجاور بودم، با شنیدن مکالمه ایشان، بانگ برآوردم: نامه مربوط به من است. صاحبخانه در را گشود و من، نامه حاج شیخ را از آن مرد گرفتم، نوشته بودند: شما ترسیدید برای من نامه بنویسید، اما من از این کار نهراسیدم و در ضمن نامه ، دستوری داده بودند که در مدت سه روز انجام دهم تا به خواست خداوند، فرجی حاصل شود. من بر حسب دستور، سه روز به آن دعا و ذکر مداومت کردم. سه روز بعد تلگرافی از اصفهان رسید که خبر داده بودند: مرا از سوی دربار شاهی احضار کرده اند و مورد عنایت شخص شاه قرار گرفته ام. بی درنگ به اصفهان و پس از آن، به تهران و به دربار رضاشاه رفتم شاه مرا مورد انعام و اکرام فراوان قرار داد و جایزهای نقدی به من عطا کرد. پس از آن ماجرا به محل مأموریت خود بازگشتم و ترقی در کار من پدیدار گشت.
#نامه_نانوشته

#نخودکی
👈اگه مفید بود  برای دوستانتان ارسال کنید .

برای ورود به کانال حکایات شیخ نخودکی در    ایتا      در     سروش   روی نام پیام رسان کلیک کنید.